فخرالسادات محتشمی پور – همسر تاج زاده
August 16th, 2009مصطفی جان ما که از تو کاملا بی خبریم و می دانیم تو را هم در بی خبری مطلق قرار داده اند از آنچه می گذرد و شنیده ام برایتان از بودجه بیت المال روزنامه های اختصاصی و کانال های تلویزیونی اختصاصی تدارک دیده اند که اخبار خاص بهتان برسد از بس نورچشمی هستید شماها. ولی خواستم بدانی که این روزها بازار اعترافات داغ داغ است. همه رفقا تند تند دارند اعتراف می کنند که کار برادران بازجوی طفلکی بعضا حفاظت اطلاعات سپاهی که به خاطر گرفتن اضافه کار سفره شان روز به روز رنگین تر می شود، آسان شود. خوب خدا را خوش نمی آید این برادرها هی نفس بزنند برای دریافت یک دو واژه که در کیفرخواست یا همان طومار افسانه ای چند متری یا کیلومتری مخمل نشان ثبت شود. حالا دو روز دیگر ماه مبارک رمضان و ماه نزول برکات و رحمت الهی می رسد و این طفلکی ها باید با زبان روزه هی صواب کنند . شنیده ام جز زبان مبارکشان بعضی اندام های دیگرشان هم برای گرفتن اعترافات به کار است و من به سهم خود اعتراف می کنم که اصلا دلم نمی خواهد زبانم لال دست و بالشان هم به زحمت بیفتد برای نوازش های برادرانه و خدای نکرده ما در پیشگاه خدا شرمنده این همه تضییع حق ناس بشویم.
مهربانم من هم طبق سنت رایجه زمان انتظار آن منجی عدل گستر که هرقسم عمل شنیعی به اسم مبارک اسلام حلال و تمسک به سیره نبوی حرام شرعی اعلام شده است می خواهم در بارگاه تو که شریک زندگی منی تا ابد و بهتر از هرکس دیگری می توانی مهر تأیید بر گفته هایم بزنی و در محضر ملت شریف ایران که خدمتگزاری شان در حدوسع و توانم همیشه برایم بزرگترین افتخار بوده اعتراف کنم که :
- اول از همه اشتباه کردم در یک خانواده معتقد و پایبند به مذهب و انقلابی و فهیم به دنیا آمدم . یعنی از بای بسم الله کار خراب است دیگر خودت تا تای تمتش را بخوان!
- اشتباه کردم بی خود و بی جهت بدون داشتن ریگی به کفش برای تحصیل در کلاس سوم ابتدایی از مدرسه نرگس به مدرسه رفاه رفتم تا از همان بچگی در محیطی مشکوک که محل پرورش خرابکاران ضد شاه بود درس بخوانم و چشم و گوشم باز شود و چیزهایی که مجاز به فهمیدن آن نبودم بفهمم. البته ناگفته نماند نصف تقصیرها هم گردن شهید رجایی بود که مارا که بچه ای بیش نبودیم، بیخودی تحویل گرفت و در همان بدو امر استعدادهایی را با آن شمّ قوی سیاسی کشف نمود و … شد آن چه نباید می شد.
- اشتباه کردم بعد از بسته شدن مدرسه رفاه توسط ساواک، از مدرسه ای که به دلیل اختناق رژیم شاه در آن برای بچه مچه ها امکان سخن گفتن و خرابکاری و شعار آزادی خواهی دادن نبود، خیره سرانه کوچ کردم به مدرسه علوی که کمی تا قسمتی می شد یواشکی دور از چشم خانم مدیر خرابکاری کرد و شیطنت کرد و تظاهرات کرد و خوب البته خانواده هم بی تقصیر نبودند در قبول خواهش ما که بچه ای بیش نبودیم و اشتباه کردم در نوشتن انشاهای آنچنانی که باعث مشکلات برای خانم معلم و مدیر و اذناب مدرسه اسلامی ما می شد و اعتراف می کنم که در روزهای آغازین انقلاب حقم بود که به خاطر شلوغ کاری و خرابکاری و غیره پرونده ام را بگذارند زیر بغلم و بگویند خانم بفرما بیرون. ما سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندیم و حقم بود که برای کل کل کردن با مجاهدین و چریکهای اقلیت و اکثریت و توده ای ها که گیس و گیس کشی راه می انداختن تو مدرسه ها به جای درس خوندن باز دوباره آواره کردم خودم رو و رفتم یک مدرسه دیگه که هی در ورزش صبحگاهی شعار وحدت بدهیم و کلی کارای بی خودکی دیگه بکنیم و البته اولیای مدرسه هم بی تقصیر نبودن در این رفتار بی شرمانه ما که حالا باعث سرافکندگی و بی آبروییمان شده .
- اشتباه کردم که گول خوردم و شدم عضو بسیج بیست میلیونی و دختران زینب و گروه مقاومت بسیج رو در همان آغاز جنگ تحمیلی در محله خودمان راه انداختم و آموزش اسلحه شناسی و امداد و کلاس های عقیدتی و اخلاق و غیره و غیره در کوچه محله و پاس شب و حضور در جمع اجانب به بهانه پاسداری از خاک و میهن و از همه بدتر تغییر امام جماعت مسجد فائق که با کلی اصرار و التماس از آقای حسینی اخلاق در خانواده که آن موقع این برادر طائب پاسدار هنوز دامادش نبود و تو هم هنوز داماد پدرجان من نبودی و ما ( من و برادر طائب) هردو هم سال بودیم و من انقلابی بودم و نمی دانم او چی بود و فکر کنم آه آن امام جماعت پیرمرد طفلکی قبلی که تنها ایرادش این بود که انقلابی نبود مرا گرفت که آخر عمری بیفتم گیر خباثت های داماد آقای اخلاق درخانواده و شاید هم تقصیر خودت بود که در هر مجلس و محفلی که اون برادر رو گیر میآوردی هی نصیحت می کردی مشفقانه غافل از این که برادرها همیشه ابزار ثبت و ضبط دارند و مشفق و خائن و خادم هم برایشان فرقی نمی کند برای خوش خدمتی همه کار می کنند طفلکی ها ولی نه نه نه تو اصلا از این مسئله غافل نبودی و با علم به این که همه دیوارها موش هایی با گوش های گنده عجیب غریب دارد نصیحت می کردی تا برسد پیام مشفقانه ات به جایی که باید برسد.
- اشتباه کردم: این یک فقره رو با عرض معذرت از شما مجبورم بگم دیگه به خوبی و بزرگواری خودتون ببخشید شما. اشتباه کردم که خواستگارهای بازاری و کارخانه دار طفلکی رو تنها به خاطر داشتن پول و (جسارت نباشه نداشتن فکر و رای و نظر) رد کردم و به جوانک دانشجوی بی پول یک لا قبایی که مخلص امام بود و تو کمیته کار می کرد و تو دم و دستگاه امام جمعه بود و از همون نوجوانی کله ش بو قرمه سبزی می داد بله گفتم اونم در حضور بزرگواری مثل امام قربانشم بروم ولی خوب در این زمینه خیلی ها خطا کار بودن که من مجبورم با عرض شرمندگی نامشونو ببرم که خدای نکرده برادران بازجو دوباره به زحمت نیفتن برای گرفتن اعترافات عمیق : 1- خواهرجان که واسطه این عمل خیر بود و اون قوم و خویششون که تصادفی در مسجد مادر شما رو رؤیت کرده بود و پا پیش گذاشته بود برای معرفی یک دختر حزب اللهی که به درد دانشجوی یک لا قبای حزب اللهی مثل شما بخوره دیگه .2- پدرجان که به ما دختر ته تغاری خانواده که رسید به جای این که دایره تحقیقاتشون رو بیشتر کنن فقط به تأییدیه دایی جان شما مشهور به حاج آقا فاضل که دوست دیرین عموجان من بودن و از اون مهم تر به تأییدیه امام جمعه وقت آقا سید علی خامنه ای که در مراحل تحقیق فرموده بودن: «مصطفای خودمونو می گین من اگه دخترداشتم خودم بهش می دادم»، اکتفا کرده و گول خوردن و مارو دادن به شما بی هیچ عذر و بی بهانه دیگر .3- مادر جان که عجز و لابه هاشون رو ادامه ندادن تا منو از ازدواج با یک جوانک یک لاقبا که نه آینده روشنی داره و نه تکلیفش با زندگیش معلومه منصرف کنن و مارو همینجوری الابختکی سپردن به خدا4- دایی جان شما که بی خودی از شما هی تعریف کردن و این بساط رو به بار آوردن 5- آقای خامنه ای که نه تنها بی خودی از شما تعریف کردن و پدرجان رو در زدن مهر تأیید به یک خواستگار یک لاقبا مطمئن کردند بلکه واسطه گرفتن وقت از امام شدند برای خواندن خطبه عقد و پیوند ابدی ما ( این فقره رو من کلی فکر کردم بیارم جزو اعترافات یا نه بعد دیدم برادرای طفلکی منو به قرآن قسم دادن که راست بگم و من نمی تونم دروغ بگم خوب)6- آقای محتشمی پسرعموجان ما که تبعید 15 ساله به نجف همراه امام هم متنبهشون نکرد برای دست برداشتن از ولایت و سفت و سخت چسبیدن به دامان پربرکت ایشون و گوش به فرمان بودن در همه مأموریت ها از ابتدای انقلاب تا پیروزی، تا اون حادثه شوم ترور در سفارت سوریه حین مأموریت که دستهاشونو دادن در راه خدا و تا همین امروز که حاضر به قدم از راه حق بیرون گذاشتن و دروغ گفتن نیستند . خوب ایشونم بی تقصیر نیستن چراکه وقتی که از امام گرفتند زودتر بود و ما که هول بودیم اون وقت آقای خامنه ای رو بخشیدیم به یک زوج مشتاق دیگه 7- خیلی های دیگه که اگه برادرا صلاح دونستن قول می دم اسامی شونو بنویسم در همان لیست های سیاه معروف که می دن به همه کسانی که احظار می شن این روزها سیه ترش کنن .
- اعتراف می کنم که نسنجیده، تنها نصیحت امام رو که «با هم ساختن» بود در زندگی مشترک به گوش گرفتم و آنی به خودم اجازه ندادم به خاطر راحتی خودم و بچه ها مانع این همه ایثار و از خودگذشتگی تو در زندگی فردی و خانوادگی ت بشم و این طور خدمتگزاری برای مردم و انقلاب و امام بی مزد و منت و حالا شرمنده م چون اگر مانند خیلی همسرجان های دیگه من از تو دائم پول و طلا و جواهر و خواهش های مدل به مدل مادی داشتم تو هم به جای این کارای بد (خدمتگزاری) می رفتی دنبال پول درآوردن و مثل بچه های خوب یک زندگی راحت برای خانواده ت درست می کردی و انواع و اقسام درد و مرض هارو هم نمی گرفتی عزیزم . الهی دردت به جانم (اینجا دیگر من از فرط ندامت و گریه و زاری بی حال شده و از برادران رخصت می خواهم تا لختی مرا رها کنند تا حالم سرجایش بیاید شاید به صرف لیوانی شربت بیدمشک)
-اعتراف می کنم که همه خاطرات تو از بزرگانی که افتخار هم رزمی با آنان را در عرصه خدمت داشتی بویژه شهید رجایی که در آن جلسه تاریخی سازمان ملل تو و بهزاد نبوی همراهیش کرده بودی با این که برای من با توجه به شناخت نسبی که از آنان داشتم باورکردنی بود را حالا باید تکذیب کنم و همه عکس ها و اسنادی که از همراهی و خدمت و تلاش های شبانه روزی ات در خانه داشته ایم ( آن هایی که برادران فرصت نکردند به عنوان مدارک مجرمیتت از خانه ببرند) معدوم کنم تا مبادا کار برآنان سخت شود و مجبور به تخفیف مجازاتت شوند.شرمنده تو که خود شرایط مرا درک می کنی عزیزتر از جان. و تازه یک خاطره که برای توجیه آن سیگار کشیدن های یواشکی و دور از چشم من هی تعریف می کردی از زمانی که در ستاد نماز جمعه بودی و آقای خامنه ای از تو می خواسته اند که برایشان سیگار آْتش کنی چون برای ترک سیگار، قسم خورده بوده اند که خود این کار را نکنند!!! می بینی بی خود نیست می گویند ریگی به کفش داری حالا آدم می خواهد سیگار بکشد چرا هی کار بدش را توجیه کند. دلم می خواهد وسط این اعتراف نامه یک سوال هم بکنم: این برادرها سیگار می کشند؟ نکند تو را معتاد کنند این دیگر خط قرمز زندگی ماست که نصیحت امام عزیز را هم ممکن است تحت الشعاع قرار بدهد. گفته باشم .
- حالا که فکرش را می کنم می بینم چقدر این اعتراف کردن سخت است و این مسیحی های طفلکی چقدر اعمال شاقی انجام می دهند در کلیسا برای خریدن یه وجب از بهشت. من اگر بخواهم نوشتن این اعتراف نامه را ادامه بدهم تا صبح قیامت طول می کشد حالا خوب است مختصرش کنم و بگویم آهای جماعت آهای برادران که از فرط مهربانی همه ش مواظب دین و قیامت مردم هستید خیلی دستتان درد نکند که ما را یاد مرگ و آخرت و گور و نکیر و منکر می اندازید . عجالتا این یک شهادتین را از ما بپذیرید و بدانید که پیامبرمان محمد (ص) و امام و مولایمان علی(ع) است و به کتاب معتقدیم و به معاد معتقدیم و به میزان و به همه آن چه در کتاب الهی آمده است و به عقاب الهی که این روزها بیش از همیشه معتقدیم. حالا این آخر سری یک جواب از شما می خواهم : شما هم به آخرت معتقدید؟؟؟!!!
منبع: وبلاگ voteforiran
No comments:
Post a Comment
ارسال نظر شما تبدیل گر حروف لاتین به متن فارسی